قلبم تند تر می زنه یاد روزی افتادم که رفتیم امامزاده صالح تو حرم دلم میخواست بپرسم عاشق شدن گناه داره یا نه. می خواستم اون ۲۰تومنی که عمو تقی داده بود رو بندازم تو صندوق بعد نذر کنم بگم ای امامزاده مهر منو به دل دختر عموم بنداز همه دعا می کردن منم دعا می کردم یه دعایی که مخصوص آدمهای عاشق بود.۲بار پشت سر هم خوندم ولی هر دوبارش هواسم نبود چی می خونم فقط به این فکر می کردم که دعام در گیر می شه یا نه از اون روزا ۲۰سال ...نه ولی حداقل ۱۵ سال می گذره.حالا دختر عموم با شوهرش و ۲ تا بچه هاش تو کوچه پشتی خونه دارند.منم انگار دوباره عاشق شدم قلبم تندتر می زنه.
منم آرزوم اين بود عشق کسی رو داشته باشم...
بعد اون......
رفتنش رو دیدم!!
سلام.خدا صبرت دهاااااااااااد !
زندگی مثل یه صفحه ساعته
دورانها میگذرن و دوباره تکرار میشن...
واسه همه پیش میاد عزیز
راستی اومدم خداحافظی کنم
واست آرزوی سلامتی و شادکامی دارم
جاودانه باشی و خدانگهدار
خیلی خوبه آدم بتونه دوباره عاشق بشه.موفق باشی.
چیزهای زیادی هست که بغض را بشکند توی گلو. چیزهای زیادی هست که یادت بیاورد همه چیز چه سخت است و چه عجیب است و چه دردناک. چیزهای زیادی هست برای اینکه خسته شوی و خسته شوی و سرگردان بچرخی و بچرخی و ندانی راه کدام است و او کجاست...
بچه که بودم خدا برایم هرم نورانی بزرگی بود که آن بالاها، چشم و ابرویی داشت و من، کوچک و حقیر روبهرویش میایستادم و آن بالاها را، آن چشم و ابرو را نمیدیدم.
تقویمهای کهنه که گفتند بزرگ شدم، خدا دیگر شکلی نداشت. فقط وقتهایی که میترسیدم، غمگین بودم، تنها بودم و نومید، مثل نسیمی میآمد و دستی به روی شانهام میگذاشت و میرفت. یا من میرفتم.
هنوز هم میروم...
میگویی خدایت لبخند بچهایست، غنچهی باز شدهی گلیست... و من در دلم میگوید خدای من هم همینهاست. خدای من باز شدن پنجرهایست و ناگهان نسیمی... آواز پرندهایست از دور دست جنگلی...
خدای من...
لبخند کودکیست
که با حالتی نجیب
لب باز میکند که بگوید سیب...
دیشب با خودم گفتم تو که فقط وقت درد سراغش میروی، پس چه کند او که دوستت دارد و دلش برایت تنگ میشود...؟
چیزهای زیادی هست که بغض را بشکند توی گلو. چیزهای زیادی برای ترس و خستگی
سلام ... من را نمی شناسی و پیشتر از این هم نه نانی به هم قرض داده ایم و نه کلاهی به احترام هم از سربرداشته ایم . در اینترنت غوطه می خوردم و دیگر (( از نفس افتاده )) بودم که به خانه ات رسیدم . نوشته هایت را خواندم و برایم جالب بود ، ولی با آن نقدت بر بید مجنون موافق نیستم ، با این همه من همیشه بر نقاط اشتراک پای می فشارم و از انفکاک بیزارم ،خوشحال شدم که آمدم به خانه ات ، به من اگر سرزدی و نقدی بر نوشته هایم نوشتی خوشحال می شوم ، ننوشتی هم دل چرکین نمی کنم و باز به خانه ات خواهم آمد ...شاد باش و شاد زی
خیلی وبلاگ قشنگی داری.خوشحال میشم اگه به منم سر بز
امیدوارم این دفعه همه چیز روبراه بشه...
چیزهای زیادی هست که بغض را بشکند توی گلو. چیزهای زیادی هست که یادت بیاورد همه چیز چه سخت است و چه عجیب است و چه دردناک. چیزهای زیادی هست برای اینکه خسته شوی و خسته شوی و سرگردان بچرخی و بچرخی و ندانی راه کدام است و او کجاست...
بچه که بودم خدا برایم هرم نورانی بزرگی بود که آن بالاها، چشم و ابرویی داشت و من، کوچک و حقیر روبهرویش میایستادم و آن بالاها را، آن چشم و ابرو را نمیدیدم.
تقویمهای کهنه که گفتند بزرگ شدم، خدا دیگر شکلی نداشت. فقط وقتهایی که میترسیدم، غمگین بودم، تنها بودم و نومید، مثل نسیمی میآمد و دستی به روی شانهام میگذاشت و میرفت. یا من میرفتم.
هنوز هم میروم...
میگویی خدایت لبخند بچهایست، غنچهی باز شدهی گلیست... و من در دلم میگوید خدای من هم همینهاست. خدای من باز شدن پنجرهایست و ناگهان نسیمی... آواز پرندهایست از دور دست جنگلی...
خدای من...
لبخند کودکیست
که با حالتی نجیب
لب باز میکند که بگوید سیب...
دیشب با خودم گفتم تو که فقط وقت درد سراغش میروی، پس چه کند او که دوستت دارد و دلش برایت تنگ میشود...؟
چیزهای زیادی هست که بغض را بشکند توی گلو. چیزهای زیادی برای ترس و خستگی
مرسی
با سلام به شما دوست گرامی
مایل به تبادل لینک هستم شما چطور؟؟؟
لطفا لینک مرا با این نام بیاورید !!!
((وام دانشجویی بدون سقف با سود نیم در?))
با سپاس از همکاری شما
پارسا...
ای ول ... عشق نوستالژیک رو هستم .... فیلمم رو تدوین کردم، فقط افکت ها و موسیقی اش مونده
سلام
تبریک میگم عالی بود خوشحال میشم به ما هم سر بزنی موفق باشی
سلام ..من هم امیدوارم که شادی همزاد همیشگی ات باشد ، من هم قبول دارم که آن مونولوگ نقد کاملی نبود ،وکیل مدافع پدرم هم نیستم چه زسد به آقای مجیدی که در همین بید مجنون ایراداتی بر کارش رواست ، پلان باز کردن چشم ها و کشف روشناییبی نظیر بود ولی آنقدر کش پیدا کرد که به کمدی بدل شد ، یا پلان استقبال در فرودگاه با آن نورپردازی و فیلمبرداری به شکلی شد که انگار فوتبالیست ها از کره یا ژاپن آمده اند ، اما عزیز دل ! وقتی مونولوگ می کنی اینقدر عصبانی نباش ، من هر چه فکر کردم یادم نیامد که پرستویی در کدام پلان رنگ خدا ادا اطوار در آورد ؟!! اعتراف می کنم که منتقد نیستم و از نقادهایی که تنها غر می زنند و از همه چیز ایراد می گیرند هم نه تنها خوشم نمی آید بلکه اصلا خوشم نمی آید !! شاد باش و شاد زی
سلام . عشق کلمه خیلی لطیفی است . آدم فقط باید حسش کنه
سلام..وبلاگ قشنگی دارید ..متنتونم جالب نوشتید..ممنون که بهم سرزدید..بازم بیاید خوشحال میشم...یا حق.
یکم مبارکه/دوم نگران نباش راه درازه/سوم امیدوارم پشیمون نشی
با درود
از آشنایی با لاگ شما خوشحال شدم .
سبز بودن را حس کن در پاییز و رقص برگ را در زمستان .
این یعنی امید به فردایی روشن .
گلدونه
خوب می بینم که دوباره روز از نو شد اون کیه که دل به اون سنگینی تو رو برده.