-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 02:15
هیتلر به ناپلئون گفت ما برای شرف می جنگیم و شما برای پول.ناپلئون پاسخ داد هرکس برای چیزی که ندارد می جنگد.
-
سال نو مبارک
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 03:05
چو خورشید تابان میان هوا نشسته برو شاه فرمانروا جهان انجمن شد بر آن تخت او شگفتی فرومانده از بخت او به جمشید بر گوهر افشاندند مران روز را روز نو خواندند برآسوده از رنج روی زمین سر سال نو هرمز فرودین بزرگان به شادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند چنین جشن فرخ ازان روزگار به ما ماند ازان خسروان یادگار
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 01:16
چه زیباست محبوب من در جامه ی همه روزی خویش با شانه ی کوچکی در مویش ! هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست . ای دختران آشویتس ای دختران داخاو شما محبوب زیبای مرا ندیده اید ؟ در سفری بس دراز بدو بر خوردیم ، نه جامه ای بر تن داشت نا شانه ای در موی چه زیباست محبوب من که چشم و چراغ مادرش بود و برادر سراپا غرق بوسه اش می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 00:12
در تمام شب چراغی نیست در تمام دشت نیست یک فریاد..... ای خداوندان ظلمت شاد ! از بهشت گندتان، ما را جاودانه بی نصیبی باد ! باد تا فانوس شیطان را بر آویزم در رواق هر شکنجه گاه این فردوس ظلم آیین باد تا شب های افسون مایه تان را ، من به فروغ صد هزاران آفتاب جاودانی تر کنم نفرین “ احمد شاملو “
-
جبران خلیل جبران بر وزن خلیل حسن خلیل
شنبه 24 دیماه سال 1384 00:28
دوستِ من ، تو دوست من نیستی ، ولی من چه گونه این را به تو بفهمانم ؟ راهِ من راهِ تو نیست ، گرچه با هم راه می رویم ، دست در دست/
-
به انتظار نوشیدن چای
جمعه 16 دیماه سال 1384 22:03
چند وقتیست پاتوق جدیدی پیدا کردم پاتوقی که از جلو آن تمام رفیقای گذشتم می گذرند هر روز عصر اول سفارش ساندویچ می دم بعد چایی اولا نمی گذاشت سیگار بکشم منتهی الان می گه:سیگار براتون بیارمبعد من میگم نه ممنون. خیلی پسر سرزنده وشادیست ازدیدنش انرژی می گیرم نا خود آگاه لبخند می زنم اونم لبخند می زنه وبعد زیر سیگاری رو می...
-
دوم
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1384 20:07
نمی دونم چه اصراری داره به من سلام بده دختر دکتر ساروی رو می گم همون که روسریش همیشه روشونه هاش افتاده موهاشو دمب اسبی می بنده البته ممد سوسمار می گه موهاشو مش می کنه! حسن سیاه همون که جدیدا شده حسن بلک(این اسمشم مدیونه جی افشه)می گه که باباش گفته دختر دکتر ساروی از بچگی موهاش طلایی بوده ولی خوب آسد صادق میوه فروش می...
-
یکم
جمعه 6 آبانماه سال 1384 21:40
قلبم تند تر می زنه یاد روزی افتادم که رفتیم امامزاده صالح تو حرم دلم میخواست بپرسم عاشق شدن گناه داره یا نه. می خواستم اون ۲۰تومنی که عمو تقی داده بود رو بندازم تو صندوق بعد نذر کنم بگم ای امامزاده مهر منو به دل دختر عموم بنداز همه دعا می کردن منم دعا می کردم یه دعایی که مخصوص آدمهای عاشق بود.۲بار پشت سر هم خوندم ولی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 22:15
در سرزمینی هرز همچون زمین مردگان صدای خدا را شنیدم که به من گفت:برخیز پیامبر..ببین و توجه کن بگذار اکنون اراده من بر تو حکم براند. دیروز عصر را میگویم روزی گند و کسل کننده...وقتی به گذشته بر میگردم زمان رو حس نمی کنم.چقدر دلم برای درس و دانشگاه تنگ شده.دلتنگ روزهاییم که با صدای باران از خواب بیدار می شدم.. تلفن که به...
-
شاید وقتی دیگر
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 16:20
وقتی وبلاگ قبلیم رو تعطیل کردم گفتم تو یه خونه جدید با حرفای جدید و دوستای جدید کارو ادامه می دم این اتفاق هم افتاد همه چیز خوب بود ولی چند وقتیه غم بدی به دلم نشسته طوری که دستم به هیچ کاری نمیره. پدرم کسی که به خاطرش حاضرم جون بدم وضعیت جسمی خوبی نداره.سوره حشر آیه ۲۰ رو اگه خوندید دعا برای شفای بیماران رو فراموش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 17:46
سقراط: یقین که بارها شنیدهای که میگویند چگونه میتوان شناخت که ما در این دم بیداریم و در حال بیداری گفتوگو میکنیم، یا در خوابیم و تصورات و پندارهایی که داریم رویاست؟ " ته ئه تتوس: سقراط، یافتن علامتی که به یاری آن بتوانیم خواب را از بیداری بازشناسیم به راستی دشوار است زیرا همه پیشآمدها در هر دو حال شبیه یکدیگرند....
-
به جمشید برزگر
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 00:56
ابری که دست بر دریا میانداخت آب را تا خاک نزدیکتر از دو فاصله خط میزد زنی که خیستر از دریا میآمد نشانههای ساحل را در هم ریخت دستان ِ کوچکش خزری پنهان بود و معنی پارو کشیدن قایقران را خوب میفهمید زنی که ناگهان و خیس میآمد آب را شمایل دریا میبخشید.
-
سینمای معنا گرا
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 01:04
در زندگی همواره منطق و عقل گرایی ، نمی تواند محور باشد. باید به ناخودآگاه نیز توجه شود، به این ترتیب نگاه خردگرایی می تواند راه را برای معناگرایی باز کند.مفهوم معناگرایی به طور مشخص به مفهوم کلی تری به نام پدیده های محرمانه و رازآمیز باز می گردد. اگر ما نگاه خردورزانه را به قدری توسعه دهیم که راه را بر معناگرایی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 12:08
ای عشق مگر چه کرده بودم با تو! سالی دوهزار سال پیرم کردی........ گفت: نه از پنجره به افقی چشم انداخت که چیزی نبود جز تپهای سبز که درختهاش پیدا نبود و انگار با ماژیکی سبز، خطی پهن آنجا کشیده بودند. همان طور نگاه میکرد تا آتش سیگار دستش را سوزاند. برگشت بگوید آره، اما فقط صدای بسته شدن در را شنید. دوباره چشمش برگشت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1384 18:52
برای یادگاریها دست تکان دادیم به صفحات کهنه کتابهای دبیرستانیمان خندیدیم از کوچه پس کوچه خاطرات گذشتیم خندیدیم اشک ریختیم ستاره ها را شمردیم هی همدیگر را نگاه کردیم هی گفتیم « مبادا خوابیم؟» و هی باز خندیدم عکسها را از روی دیوارها برداشتیم خودمان بودیم دیگر چه بهتر از این.... کوه ها را به نظاره نشستیم تهران چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 22:59
اینجا رو قبلا ندیده بودم آدماش یه جورین انقدر گیج شدم که پام مثل بز رو سنگ فرشها می غلته دنبال نیمکت می گردم خستم نمی دونم چرا ولی دوست دارم بخوابم آروم یه جای دنج و آروم یه دختر روبروم نشته روسریش رو آنداخته رو شونش موهای تقریبا کوتاهی داره چشمای سیاه. نمی تونم ازش چشم بردارم تنها بهان ای که می تونم بیارم گرد وخاکیه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 11:00
مجید جان اول فیلمنامه بعد کارگردانی چند وقت پیش مطلبی درباره بید مجنون خوندم با این عنو ا ن یک تر دیگر از استاد مجیدی. فیلمی که چهار تا سیمرغ گرفت! از این چهارتا فکر کنم یکیش حقکشی نبوده اونم سیمرغ صدا برداری به یدا... نجفی. احتمالا سه تا سیمرغ دیگه برا خنده بوده. اگه از اون سکانس استقبال یه فیلم صد ثانیه می ساختی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 16:33
خریت تنها علف خوردن نیست. عامل بیماری وبا کشف شد... جوراب احمدی نژاد رو تو صد کرج پیدا کردن!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 00:02
احساس می کنم زمان فردوسی هم یه میمونی مثل احمدی نژاد رئیس جمهور شده بوده بعد فردوسی چاره ای نداشته جز اینکه بگه: برد کشتی آنجا که خواهد خدا وگر جامه از تن درد ناخدا خوب بنده خدا آدم ساده ای بوده نمی دونسته که بابا بعضیها جمع می شن دور هم نقشه می کشن برا کسایی که پدراشون هنوز نطفه هم نشدن! سیاست خوب نیست. دموکراسی حرف...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1384 01:46
گذشته خنده دار یک دیوانه می دانید که وقت زیاد نیست نمی خواهم شاخ و برگ بدم. از۶تیر ۱۳۷۹تا حالا چند روز می گذره؟...خیلی. از۲۰تیر ۱۳۸۱تا حالا چند روز می گذره؟...خیلی بیشتر. دقیقا از این آخری به بعد دیوانه شدم. از اول شروع می کنم: روز-داخلی - دانشگاه.... پسری دختری را می بیند . از کنار هم می گذرند. روزـ داخلی ـ کلاس دکتر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1384 22:16
صفار هرندی از روزنامه فروشی سرچهارراه تا وزارت ارشاد ( ربطی به متن پایین ندارد نقطه) روزی غم انگیزوبارانی بود.درست مثل روزهای تنهاییم.چه چرندیاتی که تو سرم جمع شده مثل لوله دوده گرفته بخاری نفتی کلاس سوم یادش بخیر اون روزها همش به این فکر می کردم که اگه یه بمب بزرگ بیفته تو خونمون خونه خراب میشه یا نه؟ حتی با هادی شرط...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 23:04
اینک داستنهای یک دیوانه چند روز پیش داشتم کتابهای دوران حماقتم(تحصیل)رو مرور می کردم دیدم بابا بچگیهام خیلی خوب بودم کتابی جلد می کردم و دفتری و.....خلاصه کلی خندیدم تازه یه جعبه پیدا کردم که دیگه انقدر خندیدم که پاره شدم... جزوه های دوران دانشجویم بود با خودم گفتم: فلانی تو هم کس خولیها چه جوری اینارو می خوندی؟.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 10:56
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 16:37
پست قبلی خودم رو احمق معرفی کردم ویه سری دلایل هم آوردم برا احمق بودنم ولی باورم نشده بود!حالا به این باور رسیدم.شاید مطلبم رو هیچوقت اون دسته از آدمهایی که مورد خطاب هستند نخونند یا اینکه خبر نداشته باشند این وبلاگ برا من و فلان و...........حالا. چند وقت پیش فیلمم یهو به چند تا جشنواره خارجی راه پیدا کرد منم خدا رو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 20:23
هر چقدر فکر می کنم بیشتر متوجه می شم که احمقم چند سال پیش احمق تر از حالا بودم به هر حال احمق بودن من یه مسئله است واحمقتر شدنم در جای خود مسئله ای دیگرمن اینو خوب می دونم که هیچکدوم(تقریبا) از شما هایی که این مطلب رو می خونید پدر روحانی نیستید(چه آخوند دین اسلام چه کشیش دین مسیح)ومنم نمی خوام اعتراف بکنم منتهی بهانه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 03:51
به یاد احمد شاملو در پنجمین سالمرگش در گذرگاه ِ نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردم در گذرگاه ِ باران سرودی دیگرگونه آغاز کردم در گذرگاه ِ سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم. نیلوفر و باران در تو بود خنجر و فریادی در من، فواره و رویا در تو بود تالاب و سیاهی در من. در گذرگاهات سرودی دیگرگونه آغاز کردم من برگ را سرودی کردم سر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 22:37
من متن رو از قبل ویرایش نمی کنم لطفا سعی در گاف گرفتن نفرمایید( باتشکر من از دوستان مش صحبت هستم ) بعضیها می گن: دیونه شدی بعضیها می گن: یه مدت فیلم نساز بعضی های دیگه هم میگن: یه مدت برو جایی همین گوشه کنارا فقط بخواب موبایل خاموش دفتر و کارو نمی دونم بدهی رو بی خیال. وقتی این آخری حرفش تموم شد دومی گفت :خوب اینجوری...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 15:54
می خواهم خواب اقاقیها را بمیرم. خیالگونه در نسیمی کوتاه که به تردید میگذرد.....خواب اقاقیها را بمیرم. عشق همبستگی یک دلی صداقت....دیگه... دوست دارید درمورد کدومشون صحبت کنیم ای عشق ای عشق چهره ابیت پیدانیست. دوستان ما ملتی هستیم همدل ویک صدا؟ بابا یه نفر که چند وقته مثل یه حیوان باش رفتار می کنندو تنها صلاحش که به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:53
یه روز یه خونه ای بود که تابستوناش.... یکی از دوستام : آدم عاقل اعتصاب غذا می کنه؟ یکی دیگه از دوستان که درس اخلاق تدریس میکنه : اون دنیا جواب خدارو چی میده وقتی می تونه به بدنش خدمت کنه تازه گناه کبیره است. منم که نمیفهمم درباره چی دارند صحبت میکنند می گم: بفرمایید شیرنی دیروز صبا باطری قهرمان جام حذفی شد. مش صحبت:...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 18:26
خیلی اعصابم داغونه یه آدم بی شعور .چند روزه گذاشته رفته انگار نه انگار! تو رو خودشم بهش میگم چقدر بی شعوره .امروز که رفتم سیگار بگیرم یه دختر ۲۵ -۲۶ساله رو دیدم که به غایت زیبا بود داشتم فکر میکردم اون آیه ای که میگن بخونی (در چنین لحظاتی)خیلی ثواب داره و همینجور چیزا .... ....به ذهنم نرسید گفتم خدایا خودت که می دونی...