چه زیباست محبوب من
در جامه ی همه روزی خویش
با شانه ی کوچکی در مویش !
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست .
ای دختران آشویتس
ای دختران
داخاو
شما محبوب زیبای مرا ندیده اید ؟
در سفری بس دراز بدو بر خوردیم ،
نه جامه ای بر تن داشت
نا شانه ای در موی
چه زیباست محبوب من
که چشم و چراغ مادرش بود
و برادر سراپا غرق بوسه اش می کرد!
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست .
ای دختران ماوت هازن
ای دختران بلزن
شما محبوب زیبای مرا ندیده اید؟
در میدانگاهی یخزده بدو برخوردیم
شماره یی بر بازوی سپیدش داشت
و ستاره ی زردی در قلبش .

 

در تمام شب چراغی نیست
در تمام دشت
نیست یک فریاد.....

ای خداوندان ظلمت شاد !
از بهشت گندتان، ما را
جاودانه بی نصیبی باد !

باد تا فانوس شیطان را بر آویزم
در رواق هر شکنجه گاه این فردوس ظلم آیین

باد تا شب های افسون مایه تان را ، من
به فروغ صد هزاران آفتاب جاودانی تر کنم نفرین

“ احمد شاملو “