صفار هرندی از روزنامه فروشی سرچهارراه تا وزارت ارشاد ( ربطی به متن پایین ندارد نقطه)

روزی غم انگیزوبارانی بود.درست مثل روزهای تنهاییم.چه چرندیاتی که تو سرم جمع شده مثل لوله دوده گرفته بخاری نفتی کلاس سوم یادش بخیر اون روزها همش به این فکر می کردم که اگه یه بمب بزرگ بیفته تو خونمون خونه خراب میشه یا نه؟ حتی با هادی شرط بسته بودم...چقدراون روزا نگران بودیم هیچ کس دل ودماغ هیچ کاری رو نداشت.گذشته پر مسائلی بود. که هیچوقت نفهمیدم .جنگ؟چرا مادربزرگم یه دست نداره چراباید برا ملاقات خواهرم یه روز از سال رو برم قبرستان؟
دیشب ابرها جمع می شدند....وقتی از هم خدا حافظی  کردیم..... هوا بارانی بود.گفتم:فردا هوا خوب میشه....
اون چیزی نگفت.
گفتم:
یادته روزی که خزر شهر گرفتنمون هوا همین طوری بود....
بازم چیزی نگفت.
گفتم: میدونی چندتا ششم تا حالا گذشته؟
انگار حرف غریبی شنیده بود.
گفتم:امشب چقدر عاشقم..دوست دارم همشو بریزم تو قلبت...چرا چیزی نمی گی... غم وحشتناکی تمام وجودم و گرفت مثل یه خنده مسخره. دوست داشتم داد بزنم.صدای زمزمه   اومد نا خدا گاه گریم گرفت... صدا قطع شد...
او گفت:عزیز دلم ....چقدر بچه ای...این چه کاریه ....

نظرات 7 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.scarlet.blogsky.com/

سلام:
خیلی عالی بود.
به کلبه منم سر بزن.

علیرضا یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:06 ق.ظ http://alirezakn.blogfa.com

سلام.چقدر جون داری! تموم نشد این نفسات؟! از نفس افتادیم!!

علیرضا یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:08 ق.ظ http://alirezakn.bogfa.com

راستی چه عکس خوبیه این ساحل با فیش آی!

سونیا یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:49 ب.ظ http://only-one.blogsky.com/

سلام میفهمم چی میگی .به منم سر بزن.

هیوا سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:48 ب.ظ

فیلمت رو دیدم.خیلی خوب بود.تبریک.

حسام پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:11 ب.ظ http://www.pantheon.blogfa.com

فتبارک الله احسن الخالقین...

سامانتا دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.samanta9.blogfa.com/

سلام عزیز خوبی؟
خیلی جالب بود خوشم اومد
آپ کردم دوست داشتی سری بزن
مرسی بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد