احساس می کنم زمان فردوسی هم یه میمونی مثل احمدی نژاد رئیس جمهور شده بوده بعد فردوسی چاره ای نداشته جز اینکه بگه:

برد کشتی آنجا که خواهد خدا   وگر جامه از تن درد ناخدا

خوب بنده خدا آدم ساده ای بوده نمی دونسته که بابا بعضیها جمع می شن دور هم نقشه می کشن برا کسایی که پدراشون هنوز نطفه هم نشدن! سیاست خوب نیست. دموکراسی حرف یه مشت ادم روشنفکرنمای تو خالی شده{ }مهم نیست.

اگه یکی پیدا بشه بگه آقا شما می تونی فیلمت رو بسازی هر طور که دلت می خواد...نه اصلا هر طور که ما میگیم وفلان قدر هم هزینه می دیم. من خر می شم بهمین سادگی واز فرداش عکس فلان آقا که هیچ عکس احمدی نژاد رو می چسبونم رو سینم تو خیابان راه می رم.باور نمی کنی....

اولین رویارویی صفار هرندی با خبرنگاران )صفار هرندی...وزارت ارشاد....رابطه این ادم با وزارت ارشاد مثل رابطه دامادوعروس در شب اوله بعضی موقعها با خودم می گم خدا یا اگه من بجای فیلم کوتاه ساختن کارمند شهرداری میشدم الان بعد از یک روز پر کار تو استخر خونم بودم درست مثل آقای شهردار....ولی خوب دوباره باید برگردم سر شعر فردوسی راستی اول فردوسی این شعر رو گفته یا سعدی؟ یادمه وقتی بچه بودم غایم باشک که بازی می کردیم هر کس نمی دونم زودتر می رسید می گفت ساک ساک یا...خلاصه مهم نیست درست مثل زندگی کردن ماها که برا خیلیها مهم نیست.من دوست دارم الان آزاد باشم قبل از مرگم.

                                              می‌خوام یه شعر بگم
آسمان آبی‌ست
نه سفید است
نه خاکستری‌ست
نه، مثل اینکه بنفش است
ای وای - نه - سیاه شد!
آسمان در شعر من مدام رنگ عوض می‌کند
اصلا بهتر است رنگ آسمان را ول کنم
آسمان، آسمان است دیگر!
اینکه شعر لازم ندارد! 

گذشته خنده دار یک دیوانه

می دانید که وقت زیاد نیست نمی خواهم شاخ و برگ بدم.
از۶تیر ۱۳۷۹تا حالا چند روز می گذره؟...خیلی.
از۲۰تیر ۱۳۸۱تا حالا چند روز می گذره؟...خیلی بیشتر.
دقیقا از این آخری به بعد دیوانه شدم.
از اول شروع می کنم:
روز-داخلی - دانشگاه....
پسری دختری را می بیند . از کنار هم می گذرند.
روزـ داخلی ـ کلاس دکتر لاریجانی
دکتر در حال صحبت است.پسر از دریچه کوچک درب. داخل کلاس را نگاه می کند.
دختر او را می بیند.
ملودرام آغاز می شود.پسر روز به روز عشق تر می شود.
۲سال می گذرد.
روز-خارجی -ترمینال ....
پسر منتظر دختر است.....
روز-داخلی -اتاق کار مهندس نوروزی
                               
                           
 دختر:تو واقعا منو دوست داری
                            مهندس نوروزی: تو این چند سال. باورت نشده!
                           دختر:(سکوت)
                           مهندس نوروزی در حالی که دختر را در آغوش می گیرد:تو فقط مال منی می فهمی
                            
                            دخترمقاومتی از خود نشان نمی دهد
روز- خارجی- ترمینال....
پسر در گوشه ای از ترمینال خوابش برده.

عزیزم ششمت مبارک درسته چندین روز می گذره ولی هنوز یادمه(این دیالوگ پسر بود که معلوم نیست دختر شنیده باشد)
                           

 صفار هرندی از روزنامه فروشی سرچهارراه تا وزارت ارشاد ( ربطی به متن پایین ندارد نقطه)

روزی غم انگیزوبارانی بود.درست مثل روزهای تنهاییم.چه چرندیاتی که تو سرم جمع شده مثل لوله دوده گرفته بخاری نفتی کلاس سوم یادش بخیر اون روزها همش به این فکر می کردم که اگه یه بمب بزرگ بیفته تو خونمون خونه خراب میشه یا نه؟ حتی با هادی شرط بسته بودم...چقدراون روزا نگران بودیم هیچ کس دل ودماغ هیچ کاری رو نداشت.گذشته پر مسائلی بود. که هیچوقت نفهمیدم .جنگ؟چرا مادربزرگم یه دست نداره چراباید برا ملاقات خواهرم یه روز از سال رو برم قبرستان؟
دیشب ابرها جمع می شدند....وقتی از هم خدا حافظی  کردیم..... هوا بارانی بود.گفتم:فردا هوا خوب میشه....
اون چیزی نگفت.
گفتم:
یادته روزی که خزر شهر گرفتنمون هوا همین طوری بود....
بازم چیزی نگفت.
گفتم: میدونی چندتا ششم تا حالا گذشته؟
انگار حرف غریبی شنیده بود.
گفتم:امشب چقدر عاشقم..دوست دارم همشو بریزم تو قلبت...چرا چیزی نمی گی... غم وحشتناکی تمام وجودم و گرفت مثل یه خنده مسخره. دوست داشتم داد بزنم.صدای زمزمه   اومد نا خدا گاه گریم گرفت... صدا قطع شد...
او گفت:عزیز دلم ....چقدر بچه ای...این چه کاریه ....